آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

ثمره عشق

چهار ماه دوم از چهارمین سال زندگی

1395/11/9 22:20
نویسنده : مامانی
286 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزدلم

خداروشکر که چهار ماه دیگه رو بسلامتی و شادی کنار هم گذروندیم.

تا آخر تابستون رو نوشته بودم و الان از چهارمین پاییز زندگیت برات میگم.

هفته اول پاییز چون هوا هنوز گرم بود سه تایی رفتیم پیک نیک کنار رودخانه جاجرود و چون وسط هفته بود و خلوت بود باز راحت رفتی توی رودخونه و بازی کردی.آفتاب تند بود و چون هزار ماشالله پوستت سفیده،خیلی زود میسوزی.واسه همین حسابی به صورت و دست و بدنت کرم ضد آفتاب زدم .اما بازم سوختی و از فرداش پوستت ورقه ورقه بلند میشدگریه

حسابی کیف کردی و لاکپشت و خرچنگ دیدی و بازی کردی و در  آخر به زور از آب بیرون آوردیمت ولی تجربه خیلی جالب و خوبی برات بود و لذت بردی قربونت برم.

 

                 
 

 

حوله حمامت برات کوچک شده بود و تا بالای زانوت رسیده بود.یه روز با یار دوست داشتنیت دختر همسایمون فاطمهچشمکو مادرش ،چهار تایی رفتیم خرید و اونجا برات یه حوله جدید به انتخاب خودت خریدم.اینقد ذوق داشتی که تا رسیدیم خونه سریع رفتی حمام تا بتونی از حوله جدیدت استفاده کنی و درش هم نمیاوردی و من و بابا هم هی قربون صدقت میرفتیم.مبارکت باشه عزیزدلم.

 

                 

 

آخر  مهر ماه محرم بود و مثل دو سال قبل حسابی سرگرم بودی و تفریح کردی و همش باهم بیرون میرفتیم.

به صدای طبل ها میگفتی"آهنگی"سکوت  تا توی خونه صدای طبل میشنیدی میگفتی مامان بدو بریم آهنگی اومده و تمام وقت کنار طبل ها بودی و همش میترسیدم خدا نکرده زنجیر بهت بخوره.

از فردای عاشورا هم شروع کردی به سوال کردن که پس کی آهنگی میادسوال

برات هر چی توضیح میدادم قانع نمیشدی و باز آهنگی میخواستی و منم گفتم خیلی مونده و باید اول زمستون بشه و برف بیاد و بعد تابستون بشه و بتونیم بریم پارک و بعد باز آهنگی میادسکوتتا بالاخره قانع شدی.

 

                 

 

جدیدا علاقه شدیدی به خونه سازی پیدا کردی وهمش مشغول بازی هستی.یه روز نزدیک 3 ساعت فقط و فقط نشستی و با خونه سازی بازی کردی که آخر بابا مجید با بازی و ورزش حواست رو پرت کرد که بلند شی و یکم راه بری و یه چیزی هم بخوری.چون همچنان در مقابل خوردن موضعت رو حفظ کردی و اصلا و ابدا اهل خوردن نیستی.

مثلا میوه یکی از بد مزه ترین و زجر آورترین خوراکی های دنیاست براتکچلفقط گاهی چند تا دونه توت فرنگی میخوری والسلام.بقیه میوه ها رو با وعده پارک و گردش یکم بزور میخوری.

غذا هم که هنوز هموجور هستی که بودی یعنی بزور سه وعده میخوری وگرنه یک وعده بیشتر نمیخوری.عااااشق تخم مرغ آبپز و نیمرو هستی شکر خدا.تخم بلدرچینم که عشقته.ولی بقیه خوراکی ها رو بی میل میخوری.

 

 

                 

 

گاهی اوقات هم توپهات رو میریزی وسط اتاق و اول کلی به هم پرتاب میکنیم و به اصطلاح خودت جنگ میکنیم و بعد که دیگه خسته میشم راضیت میکنم که یه بازی نشستنی بکنیم و با توپها برات جاده درست میکنم تا با ماشین  از وسطش رد بشی و سرت گرم بشه قربونت برم.

 

                  

 

 

توی پاییز چند باری با دوستان قرار داشتیم و یه بار با خاله زینب و دخترش پریا جون با مترو رفتیم.چون مسیر خیلی دور بود و ماشین بردن سخت بود و با مترو راحتتر بودیم و شماهم که عاشق مترو هستی حسابی لذت بردی و با پریا بهتون خوش گذشت.

 

                 

 

بعد هم که رسیدیم خونه خاله افسانه با دخترش دلسا جون کلی بازی کردین و شکر خدا بهتون خوش گذشت.

 

                    

آخرای پاییز و دی ماه هم که دیگه هوا سرد شده بود و باز پارک و تفریح به مشکل خورد و بیشتر میرفتیم خانه کودک که سرگرم بشی.شکر خدا خیلی بهتر توی خانه کودک میمونی و دیگه نیاز نیست من بیام داخل یا پشت در منتظرت بمونم.خودت هم که دیگه  بهتر و راحت تر ارتباط برقرار میکنی و وقتی با هم سالانت مشغول بازی میشی بیشتر لذت میبری و برای رشدت هم مفید تره.

 

                 

 

گاهی هم پارک میریم که توی فضای باز بازی کنی ولی اینقدر باید لباس بپوشی که سرما نخوری کلافه میشی الهی فدات بشم منمحبت  ولی به عشق پارک اعتراض نمیکنی .

کلا اینقدر ماه و مهربون و آقایی  هزاااار ماشالله که من و بابا مجید به داشتنت افتخار میکنیم عزیزمبوس

 

                

 

امید زندگیم از خدا میخوام که همیشه نگاهش به روی ماهت باشه و عاقبت بخیر و موفق باشی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره عشق می باشد