آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

ثمره عشق

سه ماه سوم از سومین سال زندگی

1394/12/7 23:53
نویسنده : مامانی
832 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام شیرین زبونم

بازم خوابیدی و موقع نوشتن من شدهمحبت

سه ماه دیگه از سومین سال زندگیت شکر خدا به خیر و سلامتی گذشت و الان هم که اسفند ماهه و حسابی سرمون شلوغه و کار داریم تا واسه سال نو آماده بشیم. سومین عیده که کنارمی و حضورت تحویل سال رو برام لذت بخشتر  کرده قربونت برم الهی پسرمبوس

 

                    

 

 

خبببب بریم سراغ  این سه ماه

توی آذر ماه بود که یه روز بابا مجید بردمون یه جایی که محل خرید و فروش پرندگان بود و همه نوع پرنده ای حتی طاووس و یه سری که حتی اسمشم جدید بود خرید و فروش میشد.برات جای خیلی جالبی بود و کلی هم ذوق کردی ولی خب طبق معمول همیشه نزاشتی یه عکس به درد بخور ازت بگیرمقهر و اینکه دلت میخواست همشون رو بگیری توی دستت.تجربه جالبی بود و لذت بردی.

 

                     

 

آخر آذر ماه شد  و شب یلدا رسید.ما هم رفتیم خونه مامانی خدیجه.آخه قبلا همیشه میرفتیم اونجا.اما از شانسمون این دوتا شب یلدای قبلی رو که شما بدنیا اومده بودی رو جور نشده بود که بریم.

اونشب یاد زمان بارداریم افتادم که شب یلدا با هر خوراکی که میخوردم چقد حرکت میکردی و ما ذوق میکردیم. اما امسال خودت نوش جون میکردی و هی میدویدی و بازی میکردی.خدایا شکرتمحبت

 

                  

 

 

هوا دیگه حسابی داشت سرد میشد و کاپشن پارسالت هم کوچیکت شده بود .یه روز با مامانی فرح رفتیم بیرون و مامانی هم زحمت کشید و برات یه کاپشن قشنگ خرید که وقتی برای پرو تنت کردم دیگه درش نیاوردی و گفتی تنم بمونه و منم مخالفتی نکردم آخه خوشت اومده بود.تازه بعدش هم دستور دادی بریم پارک و جلوی پارک هم باز دستور دادی که مامانی برات چیپس بخره و بعد هم کلی بازی کردی و شکر خدا شاد بودی.

 

                  

 

علاقت به کارتون بیشتر شده و زمان بیشتری رو جلوی تیوی هستی .البته بعضی وقتها هم فقط باید روشن باشه ولی نگاه نمیکنی و از طرفی هم نمیگذاری خاموش کنیم.بیشتر کارتون پینگو یا لاروا رو تماشا میکنی .البته یه سری کارتون های موزیکال هم داری که همشون رو حفظ هستی و دوستشون داری.یا جلوی تیوی دراز میکشی یا روی به قول خودت پیتیکو میشینی و نگاه میکنی.

 

                

 

بعضی روزها که هوا خوب بود می رفتیم پارک که بازی کنی و یکم حال و هوات عوض بشه.آخه زیاد دوس ندارم به کارتون وابسته بشی و تحرک نکنی.

 

                

 

یه وقتهایی ام با وجود اینکه سرد بود ولی خیلی حوصلت سر میرفت و بهانه میگرفتی و ناچارا میرفتیم پارک اما خب خیلی لباس میپوشوندم بهت که اذیت نشی و خدا نکرده سرما نخوری.

 

                

 

علاقت به گربه هم هنوز سرجاشه و حتما باید بری نزدیکشون و دنبالشون کنی

 

                 

 

یکی دو باری هم به بابا مجید هی گفتی که باید منو ببری سرخه حصار.آخه اونجا رو خیلی دوس داری و خلاصه  میرفتیم و اونجا هم با بابا مجید کلی تفریح میکردی.

 

                

 

 

یه بار که کمی برف هم بود و با همون یه ذره  برف یه عالمه گلوله برفی به بابا میزدی و به اصطلاح برف بازی میکردی . روی برف مینشستی و بابا دستاتو میگرفت و میکشید و روی برفها سر میخوردی.

 

                

 

 

توپ هم هنوز جزو اسباب بازیهای محبوبته و خاله هانیه برات یه توپ خریده بود که میچرخوندیش چراغ داشت و آهنگ میزد.

خاله فاطمه هم توی این مدت برات چند تا اسباب بازی خرید .یه سنتور و یه تفنگ و یه تفنگ حباب ساز.

مامانی فرح هم یه ماشین کنترلی و یه بلدزر که البته خودت بهش میگی جرثقیل برات خرید.آخه عاشق جرثقیلی.

مامانی خدیجه هم یه ماشین کنترلی و یه تفنگ برات خرید.

که اصلا فرصت نشد از هیچ کدومشون عکس بندازم .دست همشون درد نکنه.

 

                   

 

 

از حرف زدنت چی بگم که قند و نباتی،عسلی ، شکلاتی. اینقد ناز و شیرین حرف میزنی که همش میترسم چشمت بزنن.همه چی میگی.تقریبا هم واضح و کامل. شدیدا تقلید میکنی و فقط تو گفتن بعضی کلمات هنوز یکم مشکل داری.مثلا هنوز حرف " ر "  برات سخته  و توی بیشتر کلمات اصلا تلفظش نمیکنی. مثلا

روشن رو میگی ووشن

مرد   رو میگی مد

روسری رو میگی یوسیی

ببر   رو میگی ببیی

یا مثلا هنوز باب اسفنجی رو میگی بابن دنجی.

گذاشته هم هنوز همون گگشته هست که من عااااااشقشممحبت.

خیلی  ناناز میگی. حتی بزار رو هم میگی " بگشت  " .کلا با صرف این  فعل یکم مشکل داری. ولی دوست ندارم  هم درست بگی .آخه خیلی باحال میگی.

آهان همین کلمه "باحال" هم شده تیکه کلامت و همه چی رو میگی خیلی باحاله. چند وقتیه بابا که میره توی آشپزخونه یه در خیالی ساختی و دستتو میزنی به لبه اپن و میگی در قفل شده و بابا باید هی بیاد و مثلا بخوره به در خیالی که شما بخندی و با خواهش بابا در رو براش باز کنی.

یا مثلا میریروی شونه و گردن بابا میشینی و بابا بهت میگه قربان دستور بده چیکار کنیم. شما هم هی دستورهای جورواجور میدی که بریم این ور و بریم اون ور و این کارها. بهش هم میگی قربان بازی و خیلی هم دوسش داری.

یکی دیگه از چیزایی که باعث میشه آدم عاشق فهم و شعورت بشه اینه که اگر ازت بپرسیم مامان رو دوست داری یا بابا رو. میگی مامان و بابا رو.یا هر دو یا چند نفر دیگه رو که بپرسیم هیچ وقت تحت هیچ شرایطی اسم یه نفر رو نمیگی.قربون اون شعورت برم الهی عزیزم.بوس

 

                             

 

تا یه کار بد بکنی و بابا ناراحت بشه میای بهم میگی من بابا رو ناراحت کردم و بابا باهام قهر کرده.منم میگم خب  برو عذر خواهی کن تا ببخشتت.با دو میری پیش بابا و میگی " بابا لفطن بیزحمت ببخشید،معذیت میخوام.من پسر آقایی ام" بعد هم بوس و آشتی.کلا بلدی با زبون ریختن خودتو تو دل همه جا کنی فداتشم.

 

                

 

 

توی بهمن ماه هوا سرد بود و نمیشد بریم پارک. بدجور هم کلافه بودی و دلت بیرون رفتن میخواست.

از تابستون دیگه قسمت نشده بود ببرمت خانه کودک.واسه همین سریع حاضر شدیم و رفتیم. با ورودت انگار سری قبل یادت اومد و خوشحال شدی و خیلی واکنش بهتری نشون دادی. من کلا 5 دقیقه هم داخل نبودم و رفتم بیرون پشت در ایستادم.خداروشکر مشغول بازی شدی و گاهی که در باز میشدی میدویدی که منو ببینی و وقتی میدیدی هستم خیالت راحت میشد و برمیگشتی داخل و مشغول بازی میشدی.حتی موقع نهار هم نیومدی بریم خونه و من رفتم سریع برات نهار آوردم و کنار بقیه بچه ها نشستی و نوش جونت کردی عزییییزمتشویق

3 ساعت اونجا بازی کردی و منم پشت در بودم و تا اینکه خسته شدی و اومدی گفتی بریم خونمون.

فرداش دوباره بردمت . خیلی دوس داشتی.ولی انگار یکم هیجانت کمتر شده بود یا اینکه چون منو ندیدی  دلت نخواست زیاد بمونی.آخه روز دوم گذاشتمت و اومدم خونه.شماره تلفن دادم به مربیه و گفتم اگه بهانه گرفتی بهم زنگ بزنه.فک کنم چون منو هی پشت در ندیدی آرامش نداشتی و به مربی گفتی مامانم کجاس و اونم گفته بود میخواهی بری.گفته بودی آره.زنگ زد و منم آماده بودم و دو دقیقه ای خودمو رسوندم بهت و اومدیم خونه.روز دوم کمتر از دو ساعت موندی.ولی بازم برای دور موندن ازمن و مستقل شدن عالی بودچشمک

و بااااز هم دیگه جور نشد که ببرمت.الانم که اسفنده و کارا شروع میشه که دیگه بعید میدونم وقت کنم ببرمت.

 

                

 

تا زمستون امسال جور نشده بود که بریم دریاچه مصنوعی خلیج فارس رو ببینیم.یه روز خاله هانیه بهمون گفت که حاضر بشیم و ببرتمون.اومد دنبالمون و من و شما و مامانی و خاله فاطمه رو برداشت و رفتیم. روز معرکه ای بود و خیلی خوش گذشت. ولی خب سردیه هوا یکم اذیتمون کرد و باااز هم نزاشتی یه عکس درست و حسابی ازت بگیرمقهر

  

 

                 

 

 

 الان که دارم مینویسم زمانیه که برنامه تلگرام رو بورسه و هنوز مثل بقیه برنامه های چت ، تکراری و حذف نشده.

توی تلگرام هم که استیکر کاربرد زیادی داره.واسه همین منم با عکسات استیکر درست کردم و موقع چت با آشنا ها و اعضای خانواده ازش استفاده کردم که خیلییی هم مورد پسند و استقبال قرار گرفت.اسکیرین شات ازش گرفتم و برات میزارم که ببینیزبان

 

                 

 

اینم از پایان این سه ماه

دیگه ام که سرگرم کارای عید میشیم و خرید و خونه تکونی و این چیزا.انشالله سال خوبی رو کنار هم شروع کنیم.

پسر قشنگم عاشقتم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره عشق می باشد