خبر خوش بارداری
سلام کوچولوی نازم
میخوام اولین مطلب وبلاگت رو از روزی بنویسم که من و بابا تصمیم گرفتیم یه فرشته کوچولو وارد زندگیمون بشه.
ششمین سالگرد ازدواج ما بود و فکر کردیم دیگه شرایط هر دومون به جایی رسیده که بتونیم پدر و مادر بشیم و خانوادمون رو سه نفری کنیم.از همون روز هر دو به حضورت فکر میکردیم و برای داشتنت آماده میشدیم.من خیلی خوشحال بودم و در عین حال خیلی هم اضطراب داشتم.19 مرداد بود که دلم خیلی گرفته بود و شب که بابا خوابید، داشتم با خدا حرف میزدم و دعا میکردم.ازش خواستم هر وقت که خودش صلاح دید،یکی از فرشته هاشو زمینی کنه و به زندگی ما بفرسته.دلم خیلی روشن بود که انتظار نمیکشم. واسه همین اولین روزی که ممکن بود بشه از حضورت باخبر شد بی بی چک گرفتم.ده دقیقه گذشت و هیچ خطی نیفتاد.بعد از نیم ساعت یه خط کمرنگ افتاد که میگن اصلا درست نیست و منفیه. اما من میدونستم که هستی.4 روز بعد یعنی 22 شهریور 91 یه بی بی چک دیگه برداشتم و از همون لحظه اول خط ظاهر شد.ایناهاش،خودت ببین پسر نازم
چشام پر اشک بود و نفسم بالا نمیومد.خداروشکر کردم و از شما هم به خاطر وجود پاک و شیرینت تشکر کردم. بابا روی تخت دراز کشیده بود و منتظر بود.معلوم بود که دل توی دلش نیست که جواب تست رو بدونه ومن کیت رو بردم و بهش گفتم بابایی سلام.اول فکر کرد دارم شوخی میکنم،اما وقتی خودش دید باور کرد و خوشحال شد.
از همون لحظه تا الان که 50 روز به بدنیا اومدنت مونده من و بابا خوشحالیم و داریم ثانیه شماری میکنیم که به موقع و سلامت بیای توی بغلمون.گل پسرم بابا خیلی واسمون زحمت میکشه و باید حسابی ازش تشکر کنیم و قدردان محبت و زحمتای بیشمارش باشیم .