پسر خنده روی من
سلام عزیزترینم
خیلی وقته که نتونستم برات بنویسم،آخه تو کوچولوی قشنگم اینقد سرگرمم کردی که اصلا متوجه نمیشم روزا چطوری شروع و چطوری تموم میشن.همه وقتم پر شده و دارم از حظورت توی زندگیم حسابی لذت میبرم قربونت برم.اینقد کارات بامزس که همش من و بابا واست ضعف میکنیم.
ماه پیش یه نامزدی داشتیم که حسابی مشغولمون کرده بود و تو گل پسرم بازم با آقا بودنت من و بابا رو شرمنده کردی.خدا رو شکر اصلا اهل گریه کردن نیستی و همه دوست دارن .منو بابا ازت ممنونیم و بهت افتخار میکنیم که هیچ وقت اذیتمون نمیکنی عشقم.
عاشق حمام و آب بازی هستی و اگه یه روزدرمیون نبرمت هی بهانه میگیری.از همون اول آقا و تمیز بودی و توی حمام اصلا گریه نمیکردی و به جاش همش میخندی و بازی میکنی عسلم
این عکس واسه 70 روزگیته
وسطای ماه چهارمت بود که رفتیم شمال و آرتین جونم برای سومین بار دریا رو دید.از وقتی که تو عزیزدلم به دنیا اومدی زندگی مامان خیلی تغییر کرده و معمولا یه گوشه نشستم با تو سرگرم هستماین سری هم همینطور بود و چون جمعیتی رفته بودیم و پسر گل من توی سرو صدا نمیتونست راحت شیر بخوره و بخوابه همش من و تو و خاله فاطمه توی اتاق خواب بودیم و باهم خوش میگذروندیموقتی هم میرفتیم بیرون توی بغل همه میرفتی و خاله و بابا هم هی ازت عکس میگرفتن.
وسطای شهریور ماه بود که یه مهمونی با دوستای اینترنتیم داشتیم و خیلی بهمون خوش گذشت. این دوستا همه از روزی که خدا تو رو توی دل من گذاشت همراهمون بودن و الان هم توی وبلاگت برات نظر میزارن.شاید در آینده تو و نی نی های اونا هم با هم دوستای خوبی شدین.
اینم عکسای اونروز از بعضی از دوستات
آخرای ماه چهارمت بود که از شمال برگشتیم و یه عروسی داشتیم که وقتی وارد سالن شدیم از سروصدا ترسیدی و با تعجب اینور و اونور رو نگاه میکردی
منم محکم بغلت کردم تا آروم شدی و بعد هم واسه اینکه دیگه نترسی همش بغل مامانی و عمه الهام بودی و باز مثل همیشه میدرخشیدی و دست به دست میچرخیدی.خیلی از اقوام بابا تاحالا ندیده بودنت و هر کی میدیدت میگفت خود بابا مجیدشه. ازهمون لحظه که به دنیا اومدی هر کی میدیدت میگفت انگار بابا مجید دوباره به دنیا اومده.
تو زیباترین هدیه خدایی عزیزم انشالله که همیشه سلامت و شاد باشی نفس مامان.
جیگر مامان هزارماشالله اینقد زرنگ شدی که دیگه خودت میچرخی و روی شکم میخوابی.یه ذره که اونطوری می مونی خسته میشی و سرت رو روی زمین میزاری و خستگی در میکنی.الهی فدات بشم پسر گلم.
وای وای وای آخرین روز چهار ماهگی هم که باز واکسن داشتی و رفتیم خونه مامانی که موقع زدن واکسن مامانی نگهت داره.آخه من و بابا که دلمون نمیاد پاره تنمونو نگه داریم تا بهش آمپول بزنن.بعدش هم با کمک مامانی و خاله ها هی راه میبردیمت که سرت گرم بشه و کمتر پای کوچولوتو حرکت بدی و دردت نگیره عزیزم.این دفعه هزارماشالله خیلی بهتر از دفعه قبل بودی و موقع زدن واکسن اصلا اصلا گریه نکردی و بعدش هم کمتر از دفعه پیش تب کردی .فقط شب اول یه ذره بغض میکردی ولی گریه نکردی الهی فدات بشم مرد قوی من.
اما فرداش دیگه هزارماشالله خوب بودی و فقط بازی میکردی
انشالله که همیشه توی زندگیت فقط بخندی و شاد باشی و هیچ وقت گریه نکنی آرتین جونم.
دیگه وقتشه که بیدار بشی و شیر بخوری گلم.البته بماند که نوشتن همین مطلب 6 ساعت وقت گرفت آخه هی بیدار میشدی و بازی میکردی و باز میخوابیدی .
من و بابا همیشه با تمام وجود دوست داریم پسرم.