آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

ثمره عشق

پایان دو ماهگی،سفر و واکسن

1392/5/15 17:07
نویسنده : مامانی
492 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم

الهی قربونت برم مامانی که با حظورت زندگیمون رو گرم و شیرین کردی عزیزم.اینقد سرگرم شدم که حتی متوجه گذشت روزا نمیشم و تا چشم روی هم میزارم شب شده و روزا پشت سر هم میگذره و تو عزیزدلم هزارماشالله بزرگ و بزرگتر میشی نفسم.

عزیزکم دومین ماه زندگیت رو هم بسلامتی گذروندی و 39 امین روزت بود  که با بابا و مامانی بردیمت پیش دکترت و ختنه کردی و مرد شدی عزیزم.وای که چه روز ترسناکی بود.وقتی آمپول سری رو بهت زدن و گریه کردی بابا حالش بد شد و طاقت نیاورد گریه هاتو ببینه و رگ دستش گرفت و از مطب رفت بیرون.با همون گریه دادنت بغل من که آرومت کنم و کمی صبر کنیم تا سر بشی و باز بری داخل واسه ختنه.الهی بمیرم برات آرتین جونم که اونطوری گریه میکردی.من و مامانی طاقت نیاوردیم و رفتیم توی حیاط.داشتم دیوونه میشدم که بغلت کنم و تا کارش تموم شد صدام کرد که بهت شیر بدم و آروم بشی.مامان قربونت بره الهی عزیزدلم که تا اومدم بالا سرت زودی آروم شدی نفسم.بعدش هم رفتیم 2 روز موندیم خونه مامانی که کمکمون کنه.بابا هم هر دقیقه زنگ میزد تا از حالت با خبر بشه و خیلی نگرانت بود.شکر خدا زیاد اذیت نشدی پسر قوی و پهلوان من.این عکس رو خاله توی اون روز ازت گرفت.

     

 

خداروشکر زودی خوب شدی ناز پسرم.انشالله که همیشه سلامت باشی گلم.

                    

  توی این ماه هر روز شیرین و شیرینتر شدی و من و بابا نفسمون واست میره.اوایل این ماه هم خیلی دلدرد داشتی واذیت شدی و باز دکتر رفتیم و با داروهای جدید و رژیم بدون میوه و شیر که من رعایت کردم خداروشکر خیلی بهتر شدی.

اینجا یک ماه و نیمه هستی عسلم.بالاخره از عروسکت بزرگتر شدی کوچولوی من

                

اینجا هم 52 روزه هستی و خاله فاطمه این عکس رو توی خونشون ازت گرفت

              

اینجا هم اولین باریه که با مامانی اینا شام بردیم پارک و باز خاله ازت عکس گرفت

                                       

                 

روزای آخر 2 ماهگیت رو هم با مامانی و بابایی و خاله ها باز رفتیم چمستان و پسر قشنگ من دومین بار سفر رو تجربه کرد.با اینکه همونجای قبلی رفتیم اما سفرمون خیلی با دفعه قبل فرق داشت.شاید به خاطر این بود که هزارماشالله بزرگتر شده بودی یا اینکه من بهتر یاد گرفته بودم که چکار کنم.خلاصه که خیلی خوش گذشت و آرتین جیگرم همش جلوی دوربین خاله هانیه و خاله فاطمه بودی.

       

 

شبی که از شمال برگشتیم خونه مامانی موندیم و فرداش روز واکسن دوماهگیت بود.صبح با مامانی و بابایی رفتیم و واکسن زدی.خیلی آقا بودی عزیزکم و یه ذره گریه کردی و زود آروم شدی.اما عصر اون روز حسابی تب کردی و با اینکه قطره میخوردی اما تبت زیاد بود و همش دستمال خیس میکردم و روی پیشونیت میزاشتم و پاشویه میشدی که خنک بشی و تبت بیاد پایین.خداروشکر تا فرداش خیلی بهتر شدی عزیزم.کلا هزارماشالله قوی هستی و طاقتت به درد خیلی زیاده نفسم.اما تب بیحالت کرده بود و هی میخوابیدی و باز بابا که حسابی نگرانت شده بود همش زنگ میزد و جویای حالت میشد.

روز دوم هم تا شب موندیم و بعد بابا اومد دنبالمون و برگشتیم خونه و بابا که حسابی دلش برات تنگ شده بود همش بغلت میکرد و باهات بازی میکرد.الهی فدات بشم که اینطوری واسه بابا دلبری میکنی.فکر کنم دل تو هم برای بابا تنگ شده بود.آخه وقتی دیدیش همش میخندیدی.

               

 

ماه دوم رو هم شکر خدا با همه سختی ها وشیرینیهاش پشت سر گذاشتی.

از خدا میخوام همیشه سلامت و شاد باشی و هیچ وقت توی زندگیت درد و غم نداشته باشی گل من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

منير
10 شهریور 92 18:23
شيرين جونم
خدا اين گل پسر و برات حفظ كنه الهي امين

هميشه هم به شادي و گردش باشيد

مرسی عزیزم.خدا گل پسر ناز شما رو هم زیر سایه پدرو مادرش نگه داره.
سهیلا
20 شهریور 92 12:22
ماشالله خاله جون چقدر بزرگ شدی...انشاالله همیشه درکنار پدرمادر مهربونت شادوسلامت باشی


خیلی ممنونم خاله سهیلا جون.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره عشق می باشد