اولین عید نوروز کنار پسرگلم

سلام آرتین جونم

 گل پسرم الان مثل فرشته ها خوابیدی و دارم به صورت معصوم و قشنگت نگاه میکنم و و خدارو به خاطر داشتنت شاکرم.

این ماه هزار ماشالله خیلی شیطونتر شدی و همش داری کارای بامزه میکنی و من و بابارو حسابی دیوونه خودت کردی.

به همه چیز دست میزنی و هر جا که میخواهی چهاردست و پا میری و تا صدات میکنم برمیگردی و یه اداهایی درمیاری که خندم میگیره و به اصطلاح گولم میزنی که به شیطنتت برسی.

تا بهت میگم آرتین موش شو ، چشمها و لبهاتو جمع میکنی و میخندی و دلمونو آب میکنی.برات شعر میخونم یا صدای آهنگ میشنوی سرتو چپ و راست میچرخونی و دستاتو میاری بالا و میرقصی.قربونت برم پسر نازم.خلاصه که خیلی جیگر شدی عشق من.

282 روزت بود که بابا مجید برای سومین بار رفت مشهد و ما باز رفتیم خونه مامانی فرح موندیم.یه مدتیه که خیلی به من وابسته شدی و همش میخوای بغل خودم باشی و هی راه ببرمت.آخه بازم لثه هات خارش داشت  و همش آب دهنت جاری بود و همش بهونه گیری میکردی.اون چند روز هم هی با کمک خاله ها راه بردیمت تا آروم باشی اما خب بیشتر بغل منو میخواستی و سه روز بعد یعنی 285 روزگی به سلامتی هفتمین مرواریدت درومد و یکم آروم شدی و بازم مثل  دفعه قبل 5 روز بعد یعنی 290 روزگی هم هشتمین مرواریدت درومد و پسر گل من الان چهار تا دندون بالا و چهار تا دندون پایین داره.

مبارکه قند عسلم.دیگه حسابی کباب خور شدیا عزیزدلم.

283 روزه بودی که دستتو گرفتی به لبه تخت خاله هانیه و هزارماشالله خیلی راحت بلند شدی و باز با صدای جیغ من مواجه شدی.داشتم از خوشحالی میمردم .از اون روز به بعد همش دنبال یه جا میگردی که دستتو بهش بگیری و بلند بشی و خداروشکر پیشرفت خیلی خوبی هم داشتی.

ماه اسفند بود من مشغول خونه تکونی و با این وضع همش باید بدوم و از کنار میز و هر جای خطرناکی که گرفتی و ایستادی بغلت کنم.کاری رو که من هر سال نهایتا توی یک هفته انجام میدادم امسال سه هفته شد.اما خب خسته نیستم آخه هی وسط هر کاری که انجام میدم میام و بغلت میکنم و با یه بوس خوشمزه ای که از اون صورت ماهت میگیرم دیگه خستگی برام نمیمونه که.

یاد گرفتی تو هم بوس میکنی و لباتو محکم میچسبونی به صورتم و خیس خیس میکنی .وای نمیدونی چه کیفی داره الهی که من فدای سر تا پات بشم گل نازم.

عاشق بیرون رفتنی و تا اسم دده میاد میخندی و میری پشت در میشینی و هی دده میگی و چون نزدیک عید بود و هی خرید داشتیم،این مدت زیاد بیرون رفتیم و حسابی خوش گذروندی.پارک هم رفتیم و روی سرسره برای اولین بار سر خوردی و خوشت اومد .تاب تاب عباسی  رو هم کامل میشناسی و تا میگم تاب تاب میای و زیر تابت میشینی تا من بغلت کنم و سوار بشی.

این عید یعنی نوروز 93 خیلی عید قشنگی بود آخه تو جیگر طلا هم کنار ما بودی و موقع تحویل سال کنار هفت سین توی بغلم نشسته بودی .ما هم هزار بار خداروشکر کردیم که همچین هدیه ای به ما داده و زندگیمون رو سبز و نورانی و قشنگ کرده.

پایان این ماه یعنی ده ماهگیت هم دکتر رفتیم و وزنت9200  و قدت هم 76 بود که شکر خدا همه چی نرمال بود.

وای قربون اون حرف زدنت بشم الهی مادر که اینقد قشنگ صدام میکنی عزیزم.دیگه کامل مامان میگی.البته گاهی.خیلی کم صدام میکنی اما همونم یه دنیاییه.دده و جیز و به به و این جور چیزا رو هم خیلی قشنگ میگی.

                                                 با تمام وجود دوستت داریم پسر نازم