آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

ثمره عشق

ورود به دومین سال زندگی

1393/7/15 16:55
نویسنده : مامانی
1,011 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزترین عزیز دنیا

 

ورودت به دومین سال زندگی مبارک پسرم.انشالله که همیشه شاد و تندرست باشی و غرق در خوشی زندگی کنی.

روز تولدت بابا برات کیک گرفت و مامانی و بابایی و خاله هم اومدن و کنار هم شمع یکسالگیتو فوت کردی اما متاسفانه عکسهات پاک شد و یادگاری نموند.خیلی غصه خوردم اما خب دیگه کاریش نمیشد کرد.

چند روز بعد هم وقت آتلیه داشتی و با مامانی و خاله فاطمه رفتیم و چند تا عکس قشنگ گرفتیم تا از این سنت یادگاری بمونه.

 

                   

 

                   

 

 

                    

 

                    

 

الهی که قربون اون صورت ناز و معصومت برم عزیزدلم.

 

                   

چند روز بعد از تولدت به یه عروسی دعوت شدیم و بعد هم یه نامزدی و کلی خوش گذروندیم.اول از صدای بلند میترسی و محکم بغلم میکنی اما بعد چند دقیقه عادت میکنی و شاد میشی عسلم.

 

                   

 

چند باری هم خانوادگی پارک رفتیم و من سه چرخه تو همه جا میبردم و باهاش بازی میکردی .

 

                   

 

 

توی خرداد ماه دو بار طوفان بد و ترسناکی شد و دقیقا دومین طوفان که شد ما با عمه الهام اینا و مامانی اینا رفته بودیم بوستان جوانمردان.خیلی روز خوبی بود و تو و پارسا حسابی باهم بازی کردین.اما نزدیکای غروب در عرض چند دقیقه یهو هوا بد شد و بادهای بدی می وزید .فقط یادمه که بغلت کرده بودم و میدویدم و به هیچ کسی هم کار نداشتم .سریع رسیدیم به یه اتاق که توی پارک بود و از ترس نفسم بند اومده بود.نگران بقیه اعضا خانواده بودم که بعد چند دقیقه عمه الهام و پارسا هم اومدن و بعد هم بابا و عمو جواد رسیدن و خیالم راحتتر شد.تا باد کم شد سریع برگشتیم خونه.وقتی به اون روز فکر میکنم میبینم که تو اون لحظه هیچ چیز و هیچ کس برام مهم نبود جز سلامتی تو.

خلاصه که اونروزم خاطره ای شد برامون.

                 

                                   

 

و اما اتفاق بد خرداد ماه این بود یه روز نزدیکای ظهر با هم توی آشپز خونه بودیم و تو داشتی بازی میکردی و منم به کارام میرسیدم که یهو با صورت افتادی زمین و ضعف کردی.آخه یه مدتی بود  که یکی دو قدم بدون گرفتن جایی بر میداری .درجا بلندت کردم و دیدم که بینیت داره باد میکنه و با سرعت زیاد کبود میشه.خیلی صحنه بدی بود .داشتم سکته میکردم.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که به یکی از همسایه ها که باهاش دوستم زنگ زدم و گفتم زود بیا بالا.کلا سی ثانیه گریه کردی اما بینیت ناجور باد کرده بود و کبود شده بود.من که هول شده بودم و فقط گریه میکردم و هیچی نمیفهمیدم.دوستم روی بینیت یخ گذاشت و یکم ورمش کم شد اما کبودی زیاد بود.با هم بردیمت دکتر و گفت احتمال شکستگی داره.وای پسرم نمیدونی چقد داغون شدم .بردیمت و از بینیت عکس گرفتیم و تا دوباره ببریم پیش دکتر داشتم سکته میکردم.تو هم بازی میکردی و میخندیدی و هیچ اثری از درد نداشتی خداروشکر.قربونت برم پسر قوی و محکم من.

تا از رادیولوژی اومدیم بیرون بابا رو دیدم که وسط خیابون وایستاده و دنبال ما میگشته.بهش زنگ زده بودم اما جواب نداده بود و وقتی رسیده بود خونه و یخ رو دیده بود فهمیده بود که یه خبراییه.آخه من بدون اینکه به بابا بگم هم جایی نمیرفتم واسه همین ترسیده بود و  توی درمانگاههای محلمون دنبالمون میگشت.

بابا هم تا دیدت رنگش پرید و با هم بردیمت پیش دکترت  و گفت که خداروشکر نشکسته و فقط ضرب دیده و با یخ گذاشتن بهتر میشه.

برگشتیم خونه و هی برات یخ میگذاشتم اما بدت میومد و با دست یخ رو کنار میزدی.واسه همین خوابوندمت و بعد برات کلی خنکش کردم .خیلی روز بد و پر استرسی بود.

 

                  

 

                                

تو این مدت خیلی کارای جدید انجام میدی.

عاشق جاروبرقی هستی و تا میبینیش میری و سوارش میشی و بعد هم مثلا شروع میکنی به جارو کشیدن.

توی پوشیدن و دراوردن لباسهات خیلی کمک میکنی مخصوصا شلوار .با چنگال خربزه و هندوانه میخوری مثل آقاها. حتی گاهی خودت غذا میخوری .خیلی هم قشنگ و تمیز!!!

 

                 

 

 

                  

 

گاهی اوقات هم البته خیلی کم ،توی تخت و پارکت بازی میکنی و مثلا از دست من فرار میکنی و  به اونجا پناه میبری.بی نهایت هم توپ دوست داری و به توپ میگی بوو.گاهی هم سوار ماشینت میشی و البته بیشتر مواقع میفتی اما خیلی دوسش داری و بهش میگی بیب بیب.

 

                     

 

کلا به رانندگی خیلی علاقه داری فدات بشم الهی.

 

                   

 

                      

 

عزیزدلم توی ماه چهاردهم سه تا مروارید دیگه دراوردی و خداروشکر خیلی اذیت نشدی و الان یازده تا دندون داری و وقتایی که چیزی داخل دهانت باشه و بخوام درش بیارم حسابی انگشتمو گاز میگیری .

 

 

                    

 

16 تیرماه یه سفر دیگه داشتیم که با مامانی و بابایی و خاله ها رفتیم .اول رفتیم شمال و بعد از اونجا به سمت سرعین رفتیم و کلی خوش گذروندیم.خاله ها توی ماشین ما بودن و تو همش از بغل من میرفتی پیش اونا و باز برمیگشتی و خداروشکر  خیلی خوشحال بودی .اونجا هم با همدیگه رفتیم آب گرم.اما خب چون بوی خوبی نداشت و میترسیدم برات ضرر داشته باشه بیشتر عقب می ایستادم.کلا هم زیاد از استخر خوشت نیومده بود و محکم منو میگرفتی که بیرون بیاییم.از چمن هم زیاد خوشت نمیاد و بهش دست نمیزنی.

 

                    

                                      

دکترت برای پایان یکسالگیت یه چکاپ نوشته بود که انجام بدیم و خیالمون از همه چی راحت باشه.واسه همین یه روز با بابا بردیمت آزمایشگاه پیش خاله هانیه و اونجا ازت خون گرفتن.الهی فدات بشم خیلی ترسیده بودی  اما خب تو مرد قوی من هستی و یه ذره بیشتر گریه نکردی و تا بغلت کردم زود آروم شدی.بعد هم که اومدیم خونه یکم بازی کردی و تمام بدنت رو با اکلیل یکی کردی و ببین چطوری داری برق میزنی.

 

                   

 

بعد هم که جواب آزمایشت رو گرفتیم و خداروشکر همه چیز عالی و نرمال بود .

 

                       

یکی دیگه از کارهای اخیرت اینه که با بچه های آپارتمان بازی میکنی.البته همشون ازت بزرگترن و مدرسه میرن اما خیلی دوست دارن و تو هم باهاشون که بازی میکنی شاد هستی.صبح ها قبل بیدار شدنت میان توی پله ها و تا بیدار میشی و از اتاق بیرون میاییم صداشون رو میشنوی و پشت در می ایستی تا درو باز کنم.منم سریع با کلی کلک پوشکتو عوض میکنم و درو باز میکنم و بچه ها میان توی خونمون و بازی میکنید  و در همون حال بازی کردن بهت صبحانه میدم.گاهی هم میرید توی پله ها و هزارماشالله خیلی خوب از پله ها بالا میری اما خب خطرناکه و من همش پشت سرت میام.آخه تازه میتونی سه چهار قدم بدون اینکه دست به جایی بگیری راه بری.

کارهای خطرناک و عجیب هم زیاد انجام میدی.مثلا میری در فر رو باز میکنی و روش می ایستی و با گاز بازی میکنی.

 

                    

 

 

یا دایما منتظری که من حواسم پرت بشه و میری سراغ ماکروفر.آخه اصلا نمیزارم وقتی روشنه توی آشپزخونه بیای عزیزم واست خوب نیست مامانی.خلاصه که خیلی شیطونی میکنی و من عاشق این شیطنتای شیرینتم عسلم.

فقط همیشه مواظب خودت باش پسر نازم که نفس من و بابا مجید به نفست بنده.

 

                   

 

خداروشکر پایان چهارده ماهگی هم دکتر ویزیتت کرد و وزنت 10100 و قد 82 بودی و دکترت راضی بود.

                                 از خدا میخوام که همیشه سلامت باشی آرتین جونم.

 

 

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره عشق می باشد