پسر قشنگ باباش

سلام شیرین زبونم

در پناه خدا 20 ماه رو به سلامتی گذروندی و هزار ماشالله هر روز شیرین تر از روز قبل میشی.

این دو ماه رو هم با کلی روزای قشنگ و تجربه های جدید سپری کردی و خیلی چیزا یاد گرفتی.مخصوصا صحبت کردنت  که خیلی بهتر شده و تعداد کلمات بیشتری رو واضح ادا میکنیو بیشتر از قبل دل میبری فدات بشم الهی.

یه وقتایی تا کار جدید میکنی میگم باباش ببین آرتین چکار میکنه،واسه همین  تو ام یاد گرفتی و بابا مجید رو "باباش" صدا میزنی.

خاله .هانیه . سعید . عمو. پارسا . عمه . مامانی. بابا عسلی. مجید . توپ . ما شین . موتور . الو .حموم. سوپ  وکلی کلمات دیگه رو واضح میگی.

دشوسه =  دستشویی

لوبو شیرین = لیمو شیرین

ناننین = نازنین

پشک = تشک

سبه   همچنان = سمانه

باجی = بازی

سوزه = میسوزه

 و .......

یه وقتایی میری روی میز یا به چیزای خطر ناک که دست میزنی و دردت میاد بابا بهت میگه دییدییی گفتم نکن. ازش یاد گرفتی و تا کار خطرناک میکنی خودت میگی "دیدییییییی"

خلاصه که بیشتر کلمات رو با درک کامل از معنیشون ادا میکنی قربونت برم شیرین زبون مامان.

هوا دیگه سرد شده و تا جایی که خوب باشه و بشه بیرون رفت سعی میکنم پارک ببرمت.آخه خیلی دوست داری و از دور تا پارک میبینی میگی "سر".

آذر ماه هوا بهتر بود و گاهی با مامانی و خاله فاطمه توی پارک قرار میگذاشتیم و اونجا با هم تفریح میکردیم و حسابی بازی میکردی.

سراغ همه چی هم میری و فقط به تاپ و سرسره قانع نمیشی.بسیار علاقه مند به ورزش هستی ورزشکار من

یه وقتایی هم به مامانی سفارش خرید میدادی و اون و خاله هم ذوق میکردن و هر چی میگفتی برات میخریدن.مثلا این لاک پشته انتخاب خودته و توی پارک باهاش بازی کردی اما رسیدیم خونه تا یکماه حتی حاضر نبودی بهش دست بزنی و تازه تازه داری دوباره سراغش میری.

توپ رو ولی عاشقانه دوست داری و از وقتی که برات خرید زمین نزاشتی و توی خونه هم هر روز بازی میکنی. به توپ بازی میگی "توپا"

یواش یواش که هوا  سردتر شد دیگه کمتر بیرون رفتیم مگر اینکه آفتابی باشه.واسه همین کم کم به اسباب بازیهات علاقه بیشتری نشون دادی و هر از گاهی مشغول بازی باهاشون میشی.هنوزم به اسباب بازی میگی "اسابا"

آخر آذر ماه یعنی دقیقا شب یلدا بود که یه اسباب کشی توی ویلای شمال داشتیم و دسته جمعی رفتیم.اونجا هم که دیگه از بازی و شیرین کاری کم نگذاشتی و حسابی سرگرممون کردی .جلوی ویلا یه جوی بزرگ و یه عالمه مرغابی و غاز  هست که دائما مشغول غذا دادن به اونا بودی و از دیدنشون لذت میبردی.

جدیدا علاقت به بستنی خیلی زیاد شده و البته بیشتر به ریختن بستنی روی لباسهات!

هر دقیقه میری سراغ یخچال و بستنی میخواهی و هر مدلی هم برات میخرم بازم بعد از خوردن باید بریم حمام.ولی خب اینقد قشنگ میخوری کیف میکنم از دیدنت.نوش جونت بشه عزیزدلم

آخرای بهمن ماه یعنی تقریبا پایان 20 ماهگیت  هم با مامانی خدیجه اینا دوباره رفتیم شمال و کلی خوش گذروندیم.مامانی همش بغلت میکرد و توی حیاط باهم دور میزدین و چون خیلی دوستت داره حسابی براش ناز میکردی.

امسال زمستون زیاد سرد نشد ولی خب بهرحال برای بیرون رفتن باید خیلی لباس تنت میکردم و این موضوع ناراحتت میکرد.آخه بیرون با کاپشن و کلاه تسلط  کامل روی شیطنتهات نداری و گاهی حواست نیست و میافتی.اما خب چاره ای نیست مامانم.انشالله تابستون جبران میکنی

واما چکاپ پایان این دو ماه هم شکر خدا مثل همیشه خوب بود و دکترت راضی بود.پایان 20 ماهگی با وزن 11300 و قد 88 بودی و مثل قبل حتی یه ذره هم از خط نمودار تولدت بالاتر نیومدی و شکر خدا پایین هم نرفتی.

امیدوارم همیشه سلامت و تندرست و شاد باشی عشقم.

زیباترین  و ارزشمندترین هدیه خدا توی زندگیم تو هستی پسرم