آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

ثمره عشق

سه ماه اول از سومین سال زندگی

1394/6/17 0:08
نویسنده : مامانی
850 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل نازم

 

الان سه ماه از سومین سال زندگیت میگذره و هزار ماشالله هر روز شیرین تر از روز قبل میشی. تغییرات توی رفتارت هر روز بیشتر میشه و شیوه زندگیمون با تغییر رفتار و کارای قشنگت متنوع شده و از یکنواختی درومده و باعث شدی که هر روز بخاطر وجودت خدارو شکر کنممتنظر

توی خرداد ماه یعنی وفتی که تازه دوسالت کامل شده بود مثل پارسال رفتیم آتلیه و عکس گرفتیم.این سری خودمون دو تایی رفتیم و هر کار میکردم لبخند هم نمیزدی و از اینکه توی کادر بایستی عصبانی بودی و با هزار ادا و شکلک تونستیم دو تا عکس بگیریم.همش میخواستی بری و به همه وسایل اونجا دست بزنی .قربونت برم که اینقدر کنجکاوی عزیزدلم.

 

 

          

 

          

 

 

خاله هانیه برای تولدت دو تا اسباب بازی فکری برات هدیه آورد که خیلی ازشون خوشت اومد و همش وسط اتاق هستن و باهاشون سرگرمی و هزار ماشالله اینقد باهوشی که اشکال هندسی  رو سریع یاد گرفتی و اسم همشون رو میگی.

مربدع = مربع

نوزنقه = ذوزنقه

سیس ضلعی = 6 ضلعی

داییه = دایره

مثلث رو هم درست میگی و عاشقشی و حتی این بازی رو هم به اسم مثلث میشناسی.

البته این طور گفتن اسمهاشون مال همون اولشه هااااا وگرنه الان که سه ماه گذشته همه رو درست میگی قند عسلم.

 

 

          

 

تعطیلات وسط خرداد ماه با مامانی و عمه الهام اینا رفتیم شمال و با پارسا حسابی بازی کردین و کلی لذت بردین.تمام وقت یا توی حیاط بودین و یا استخر گذاشته بودم توی بالکن و آب بازی میکردین.

دیگه زیاد اجازه نمیدی ازت عکس بگیرم و همش در حال بازی هستی و به زور و یواشکی ازت عکس میندازم که خب اصلا خوب نمیشهغمگین

اینجا لاویجه  ، یه منطقه ییلاقی و خنک. تقریبا از بازی یکم خسته شدی و منم از فرصت استفاده کردم و حواستو پرت کردم تا بتونم یه عکس یادگاری بگیرمخندونک

 

 

          

 

بازم تابستونه و میتونیم باهم پارک بریم و دوباره تفریح راحت تر شده.البته الان با پارسال خیلی فرق کردی.فدات بشم که اینقد با شعور و اجتماعی هستی و توی پارک با بچه ها خیلی خوب بازی میکنی .بیشتر ترجیح میدی با بچه ها بازی کنی تا با وسایل بازی.اگرم روی تاپ باشی و بگم آرتین جان نوبت دوستته که سوار بشه، میای پایین و اصلا لوس بازی در نمیاری. بعضی وقتها یه بچه هایی میان که حتی از تو بزرگترم هستن اما هی لوس میشن و اذیت میکنن و به حقوق دیگران اهمیتی نمیدن. همش خداروشکر میکنم که با این سن کمت این فهم و شعور بالا رو داری.عشق منی،نفس منی ، قربونت برم الهیبوس

مامانی فرح برات عینک دودی خریده و وقتی میزنی توی خیابون و پارک همه میخوان بخورنت اینقد که جیگر میشی ماشاللهمحبت

 

          

 

                                 

 

و اما دومین بحران کودکیت

14 تیر ماه بود که خودمون سه نفری رفتیم شمال و چون توی مسافرت دغدغه های آدم کمتر میشه تصمیم گرفتم برای از پوشک گرفتنت اقدام کنم.آخه هوا هم گرم بود  و دلم میسوخت پوشک بشی و بیشتر گرمت بشه و از اون گذشته برنامه ریزیم از اول همین موقع بود واسه همین قبل عید از شیر گرفتمت که بحران اون بگذره و بعد بحران پوشک رو تحمل کنی عزیزم.در ضمن همش هم توی حیاط مشغول بازی بودی و همین کارم رو راحت تر میکرد و استرس کمتر میشد.با بابا مجید صحبت کردم و اونم بهم امیدواری داد که ما میتونیم و عصر اونروز پوشکت رو در آوردم و توی حیاط بازی میکردیم و همش ازت میپرسیدم که بریم دستشویی یا نه.

البته تقریبا یکربع یکبار هم میرفتیم دستشویی و باز برمیگشتیم توی حیاط و ادامه بازی.

تا اینکه غروب شد هوا کم کم داشت تاریک میشد و هر دوتامون هم خسته شده بودیم.بردمت دستشویی و رفتیم داخل ویلا و تا موقع خواب همین بساط یکربع یکبار دستشویی رفتن ادامه داشت و خلاصه تا خوابت برد پوشکت کردم که پوشک رو نبینی و از طرفی هم در طول شب هی لباس و تشکت خیس نشه و خدانکرده سرما نخوری.

فرداش تا بیدار شدی باز پوشک رو دراوردم و همون لحظه دستشویی کردی و فهمیدم که تا پوشک باز بشه باید داخل دستشویی باشی.تا حدودی تایم ادرار کردنت دستم اومده بود ولی بازم هر نیم ساعت باید میبردمت.روز دوم هم همش توی حیاط بودیم و در حین بازی همش برات توضیح میدادم که نباید لباستو خیس کنی.البته از عیداین موضوع رو کم کم برات توضیح داده بودم و ذهنت آمادگی داشت.توی حیاط هم کلی محصول کاشته بودن و تو هم با علاقه باغبانی میکردی  و سراغ فلفل و بادمجان و گوجه و لوبیا ها میرفتیزبان

 

 

          

 

 

دیگه گاهی هم خودت میگفتی بریم دستشویی و خلاصه روز دوم هم گذشت و باز بعد از خوابیدن پوشک شدی.

روز سوم خیلی بهتر بود. استخرت رو گذاشتم توی بالکن و گرم بازی شدی. ولی خیلی جالب بود که هی میگفتی بریم دستشویی و درک کرده بودی که نباید خودتو خیس کنی.فیلمش هم هست.تا شروع کردم ازت فیلم بگیرم گفتی مامان بریم دشوزه یعنی دستشوییخنده

 

 

         

 

روز چهارمهم دیگه خودت بیشترش میگفتی .مگر اینکه خیلی سرگرم میشدی و یادت میرفت و دقیقه نود میگفتی و میدویدی.اما در کل مثل همیشه خیلی آقا بودی و همکاری کردی.ازت ممنونم پسرم.

بیرون هم که میرفتیم نیم ساعت یا یکساعت یکبار میبردمت دستشویی

 

 

         

 

بعد از 6 روز که داشتیم بر میگشتیم کل راه شمال تا خونه رو کلا سه بار وایستادیم و دستشویی کردی و خلاصه اینکه دو سال و چهل روز پوشک شدی و الان دیگه کامل خودت میگی.البته شبها هنوزم پوشکت میکنم اما دیگه خودتو خیس نمیکنی و چند باری هم وسط شب بیدار شدی و خواستی بری دستشویی که پوشکتو دراوردم و بعد که برگشتی باز پوشک کردم و خوابیدی.ولی خب گاهی هم به ندرت پیش میاد که خیس کنی که دکترت گفت تا پنج سالگی شب خیس کردن اصلا مهم نیست و عادیه.

آفرین پسرم که هیچ جا رو خیس نکردی و همیشه منو شرمنده آقاییت میکنی مامان جونمبوس

دو هفته که از پوشک گرفتنت میگذشت رفتم دکتر و دادم برای تو هم یه چکاب کامل نوشت.آخه فکر میکردم چکاب دو سالگی هم واجبه.بعد رفتیم آزمایشگاه خاله هانیه و چکاب شدی و شکر خدا همه چیزت عالی بود.

ولی دکترت گفت برای از پوشک گرفتن عجله کردی و زود بوده.ولی وقتی گفتم خیلی خوب همکاری کردی،دیگه چیزی نگفت.فقط تاکید کرد که حالا حالا ها شب پوشکت کنم و برای دستشویی رفتن بیدارت نکنم چون سیکل خوابت بهم میریزه .واسه همین همچنان شبها پوشک میشی.اما به ندرت خیس میکنی

 

                            محبتعاااااشقتممممممممممممم آرتین جوووووووونممحبت

 

شکر خدا قد 92 سانتی متر و وزنت هم  12/5 کیلو بود که روی خط نمودار تولدت بود و دکترت راضی بود.

 

وقتی که 70 روزه بودی توی حمام ازت عکس گرفتم و دقیقا یکسال بعد هم همون عکس رو توی همون روز تکرار کردم و کلی با قبلی تفاوت داشت.امسال هم دقیقا همون عکس رو توی همون روز تکرار کردم یعنی دوسال و هفتاد روزه بودی که باز رفتیم حمام و در حین بازی و تقریبا کارای همیشگی حمامت ازت عکس گرفتم و تفاوت این عکسها برام خیلی حس خوبی میاره و تداعی خاطرات شیرینه دو سال گذشته میشه.آخه از اول هم عاشق حمام بودی و معمولا یکساعت داخل حمام میمونیمچشمک

 

 

          

 

 

این تابستان هم مثل پارسال با بچه های آپارتمان همش مشغول بازی هستی و من از این موضوع خیلی خوشحالم چون هم به اجتماعی تر شدنت کمک میشه و هم در طول روز سرگرمی و حوصلت سر نمیره.آخه زیاد اهل کارتن دیدن هم نیستی.تازگیها از کارتن پینگو خوشت اومده که یه سری برات تهیه کردم و گاهی یه چند تاییش رو پشت هم میبینی اما در کل زیاد اهل تلویزیون نیستی و بازی رو ترجیح میدی.

یه روز که فقط یکی از بچه ها بود و بقیه واسه بازی کردن نیومدن یکم از بازی خسته شده بودین و چون هوا هم گرم بود استخرت رو باد کردم و توی حمام گذاشتم و حدود دو ساعت با هم حسابی بازی کردین.حتی نهارتون رو هم داخل حمام خوردین و کلی خوش گذروندین.

 

 

          

 

 

بعد هم که اومدین بیرون و خودتون رو خشک کردین استخر هم با توپ پر شد و باااااااز هم بازی کردین و من همچنان مسئول تدارکاتتون بودمخسته

 

 

         

 

 

فکر میکردم حوله تن پوشت هنوز برات بزرگه و تصادفا از کمد درآوردمش و دیدم بزرگ که نیست تازه داره کوچیکم میشه.قربونت برم که هزار ماشالله دیگه واسه خودت آقایی شدی آرتین جونم .خودتم که شدیدااا خوشت اومده بود و در نمیاوردی.وقتی میپوشی واقعا خوردنی میشی جیگر مامااانمحبت

 

 

          

 

          

 

الهی که من فدای این شیرین زبونیهات بشم ماااادربغل

 

اینقد قشنگ حرف میزنی که هر لحظه میخوام بخورمت. الان دقیقا دو سال و سه ماه رو کامل کردی و هزار ماشالله خیلی ناز صحبت میکنی و مفهوم بیشتر حرفها رو متوجه میشی.چند روز پیش یه کلمه گفتی و من هم همونو تکرار کردم.اول یکم نگاهم کردی و گفتی ادای منو در نیار. منو بابا چشامون گرد شد.کامل معنی رو درک کردی و فقط طوطی وار تکرار کلمه نمیکنی.هر چی که لازم داشته باشی رو میگی و از این بابت خیلی خوشحالم.

بعضی وقتها یهو میگی سلام.منم میگم سلام به روی ماهت.بعد خودت میگی به چشمای سیاهت.آخه مامانی فرح همیشه بهت میگه و حفظ کردی.بعضی وقتها هم من میگم سلام و تو میگی سلام به روی ماهت به چشمای سیاهتآرام تازه هر وقتم بوست میکنه میگه چقد شیرینه به دل میشینه.دقیقا حفظ کردی و هر وقت بوست میکنم میگی بگو چقد شیرینه و تا من میگم خودت میگی به دل میشینهزیبا

صبح ها که بیدار میشی  میگم پسرم خوب خوابیدی.میگی آله . میگم خداروشکر.بعد تو میگی مامان تو ام خوابیدی.میگم آره.میگی خداروشکر.بعدش هی بازی میکنی تا از رو تخت بلند شم و اگه تنبلی کنم میگی مامان من گشدمه(گرسنمه) و تا من بلند شم میگی منو ببل تن(بغل کن)و بعد امر  میکنی بریم آششانه(آشپزخانه)*البته بلدی درست بگی اما اینطوری راحت تری انگار*. بعدم میگی پیتونوق (تخم مرغ) میخوام*اینم بلدی درست بگی اما اینطوری خیلی راحتتری و هم شیرین تر میگی.تازه منم دیگه به زبون تو حرف میزنم و میگم پیتونوق*زبان یا مثلا میگی خامه کاکانونی (کاکائویی) میخوام *اینو نمیتونی درست بگیاااا*خندونک

البته در کل خیلی کم میخوری و از اول با خوردنت مشکل داشتم و باید دنبالت بدوم تا یکم غذا یخوری اما خب شکر خدا سلامت هستی و همین فقط مهمه.

ماکارونی رو از اول خیلی دوست داشتی.عاشق سیب زمینی سرخ کرده ای و بهش میگی سی بی سی .

یه بار داشتم کتلت درست میکردم  گفتم بزار ببینم پخته؛ از اون موقع فکر کردی اسم کتلت پختس و هر وقت ببینی میگی من پخته میخوام قه قهه

بستنی و پاستیل و آبمیوه و دنت و چوب شور و صد البته لواشک هم جزو خوراکیهای محبوبت هستن که همیشه توی لیست خریدت که به بابا یا بابا عسلی (بسلی) میدی هست.

به پفیلا میگی پوهیلات و گاهی یکم میخوری.دلستر و آب هلو و آب انگور هم نوشیدنیهای مورد علاقت هستن.البته متاسفانه نوشابه هم خیلی دوست داری که سعی میکنم زیاد نخوری.

ساندویچ هم خیلی دوست داری و گاهی به بابا زنگ میزنی و سفارش ساندویچ میدی و بابا هم با کلی ذوق از اینکه سفارش دادی برات میخره و میاد.نوش جووووونت عشقمبوس

خلاصه که خیلی خیلی از عسل شیرین تری فدات بشم عزیزدلم.

 

 

         

 

 

                            

 

بزرگترین آرزوی زندگیه من و بابا عاقبت بخیر شدنته عزیزم

 

با تمام وجود دوستت داریم

 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان آرزو
8 اسفند 94 1:20
سلام .وبلاگ قشنگی داری عزیزم.به ما هم سر بزنید خوشحال میشیم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره عشق می باشد