شوق انتظار
سلام عزیزدلم
امروز دلم خواست بیام باهات حرف بزنم.آخه الان دیگه هر لحظه من و بابا با هیجان منتظر اومدنت هستیم پسرم.
دیروز با بابا رفتیم سونو که وضعیتت رو چک کنیم.باز دیدمت و دلم واست ضعف رفت.
این روزای آخر خیلی دیر میگذره.دیگه طاقت ندارم و دلم میخواد زود بغلت کنم و روی ماهتو ببینم و بوی تنتو حس کنم .خداروشکر همه چیزت خوب بود و کاملا طبیعی بودی عشقم.
گل پسرم واسه خودت مرد شدیا مامان فدات بشه.دیروز 37 هفته و 2 روزت بود،اما رشدت هزارماشالله خوب بوده و 3 روز بزرگتر از سنت بودی و وزنت سه کیلو و 90 گرم بود.من همیشه میترسیدم که خدانکرده وزنت کم باشه،اما خداروشکر این 2 تا سونوی آخری خیالمو راحت کرد که خدا یه پسر قوی بهم میده.
آرتین جونم من تا الان واسه اینکه خدانکرده زود و نارس بدنیا نیای فقط استراحت کردم و بابا حسابی بهمون رسیده و لوسمون کرده.اما دیگه خداروشکر کامل شدی و واسه زنده بودن نیازی به بدن مامان نداری نفسم.واسه همین از دیروز برای اینکه راحت و سلامت بدنیا بیای دارم یکم فعالیت میکنم و همش توی خونه پیاده روی میکنم.توی این مدت انگار بدنم حسابی تنبل شده و واسه همین هم خیلی زود خسته میشم و هم یکم درد دارم.اما چاره ای نیست و باید یکم تحرک داشته باشم تا بتونم راحت گل پسرمو به دنیا بیارم.
وقتی دردام شدیدتر میشه احساس میکنم دیدارمون نزدیکه و چیزی به بغل کردنت نمونده.اما خب یه حس عجیبی ام دارم.کل این نه ماه رو گذروندم اما تازه به این فکر افتادم که میخوام مادر بشم.باورم نمیشه که با کمک خدا قراره یه پسر ناز به دنیا بیارم.به حرکتات توی شکمم عادت کردم و میدونم دلم واسه این روزا هم تنگ میشه.اما واسه دیدنت دل تو دلم نیست.
پسرم با مامان همکاری کن و هر وقت که احساس کردی بهترین موقس ،صحیح وسلامت بیا بغلم عزیزم.
من و بابا با شوق و هیجان داریم روزا رو میشمریم که پسر طلامونو ببینیم.پس زیاد منتظرمون نزار گلم.