شمارش معکوس

سلام عسلکم

امروز آخرین روز از 40 هفتگیته  گلم.اما هیچ خبری از به دنیا اومدنت نیست.توی این 2 هفته چند باری با یکم درد رفتم دکتر و امروز صبح هم  رفتم بیمارستان و باز معاینه شدم.اما بهم گفتن که هنوز گل پسرت قصد به دنیا اومدن نداره و از جایی که هست راضیه و داره لذت میبره

نمیدونی چقد واسه دیدنت بیتاب شدم.هر لحظه و هر ساعت منتظر یه درد یا یه نشونه ام که به دنیا بیای. مامان فدات بشه عزیزم دیگه بسه،دیگه باید یکم تلاش کنی و از توی دل مامان بیای توی بغلش. هزار ماشالله حرکتات کاملا خوبه و حسابی شیطونی میکنی.سونو هم که رفتم همه چیز خوب و کاملا طبیعی بود.اما هنوز برای به دنیا اومدن توی جای خودت قرار نگرفتی.جیگرم یه کم با مامان همکاری کن دکتر گفت از فردا هر روز باید برم اورژانس بیمارستان تا صدای قلب کوچولوتو بشنون و چکت کنن.

من و بابا هم هر لحظه داریم بهت فکر میکنیم و با تمام وجود انتظار میکشیم.عشقم انتظار خیلی سخته،زود و سالم بیا پیشمون

همه دارن انتظار میکشن.مامانیها و باباییها و عمه و خاله ها خیلی مشتاق دیدنتن گلم.هر روز و هر ساعت زنگ میزنن و سراغتو میگیرن.همه دارن واسه بغل کردن ثانیه شماری میکنن.پس دیگه وقتشه مامان جان،وقتشه که بیای و همه ما رو غرق در خوشحالی کنی عزیزکم.

پس فردا روز پدره و فردا سالگرد نامزدیه من و باباس و یه روز خوب توی زندگی ماس و کلی خاطره های خوب از اون روز داریم .یکی از آرزوهامه که بتونم برای روز پدر یه گل پسر ناز و جیگر به بابا هدیه بدم.کمک میکنی مامان به آرزوش برسه؟!بالاخره باید یه جوری بابا رو خوشحال کنیم و خستگی زحمتای این 9 ماه رو از تنش بیرون بیاریم دیگه پسرم.چی بهتر از این که بتونه توی اون روز آرتین کوچولوی عزیزشو بغل بگیره میشه بهش داد.میبینی الان چقد به کمکت احتیاج دارم؟پس رومو زمین نزن نفسم.بیا و شادی و خاطره های این روز رو برامون هزاربرابر کن پسر گلم.