آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

ثمره عشق

اولین عید نوروز کنار پسرگلم

سلام آرتین جونم  گل پسرم الان مثل فرشته ها خوابیدی و دارم به صورت معصوم و قشنگت نگاه میکنم و و خدارو به خاطر داشتنت شاکرم.                      این ماه هزار ماشالله خیلی شیطونتر شدی و همش داری کارای بامزه میکنی و من و بابارو حسابی دیوونه خودت کردی. به همه چیز دست میزنی و هر جا که میخواهی چهاردست و پا میری و تا صدات میکنم برمیگردی و یه اداهایی درمیاری که خندم میگیره و به اصطلاح گولم میزنی که به شیطنتت برسی.                    تا به...
3 مهر 1393

دو ماه پر از تجربه های قشنگ

سلام عزیزترین عزیز دنیا میدونم خیلی وقته که اینجا نیومدم  و از شیرین کاریهات ننوشتم .ببخشید گلم آخه حسابی سرگرم کارای قشنگ و شیطونی های شیرینت بودم. این مدت تجربه های خیلی زیادی کسب کردی جیگر مامان. اولین روزای ماه هشتم بودی یعنی دقیق 217 روزت بود که برای اولین بار چند ثانیه نشستی و انگار خیلی از نشستن خوشت اومده بود چون هی ذوق میکردی و میخندیدی و من و بابامجید هم که دیگه واست ضعف کرده بودیم. اوایل اطرافت چند تا بالش میگذاشتم که وقتی می افتی خدانکرده طوریت نشه اما از اون روز به بعد هی تمرین کردی و هزارماشالله هر روز به زمان نشستنت اضافه شد.                  219&nb...
29 اسفند 1392

پایان هفت ماهگی،چشیدن مزه های مختلف

سلام نفسم شکر خدا یکماه بزرگتر شدی و الان هفت ماهت تموم شده و برای خودت آقایی شدی عزیزدلم.               این ماه هم مثل ماه های قبل یه عالمه تغییر کردی و البته خیلی هم اذیت شدی.آخه 4 تا از دندونای بالاییت  توی این ماه با فاصله کم از همدیگه درومد.197 روزگی و 205 روزگی و 211 روزگی و 214 روزگی که آخرین روز ماه هفتم بود،این 4 تا دندون جلویی بالا بسلامتی درومدن که واقعا هم درد کشیدی پسرم بمیرم برات الهی عزیزم که همش دست و دندونکت رو توی دهان میبردی و باهاش لثه هاتو مالش میدادی تا یه ذره از خارشش کم بشه و دردش هم تسکین داده بشه.گاهی هم من دستامو میشستم و انگشتمو روی لثه هات میک...
26 دی 1392

پایان شش ماهگی

سلام آرتین جونم  باورم نمیشه که دارم برای پایان 6 ماهگی گل پسرم مینویسم چشم روی هم گذاشتیم به سلامتی 6 ماهت گذشت و میشه گفت یکی از سخت ترین دوره های زندگیت تموم شد. آخه 6 ماه اول خیلی کوچولو و ضعیف بودی هیچ قدرت دفاعی از خودت نداشتی اما از الان به بعد هم تغذیت کلی تغییر میکنه  هم انشالله یواش یواش قوی تر میشی قربونت برم. این ماه هم با چند تا مهمونی حسابی سرگرم شدیم و خیلی سریع برامون گذشت.صبح ها هم فرنی و عصرها حریره بادام و شبها هم سرلاک شیرو برنج که دکترت تجویز کرده بود رو نوش جون میکردی و آخرماه که ویزیتت کردوزنت 7800 و قدت 70 سانت شده بودی که شکر خدا بهمون گفت خوبی و خیالمون از رشدت راحت شد عسل مامان.   ...
7 دی 1392

پایان پنج ماهگی،اولین مروارید

سلام قند عسلم یه ماه دیگه گذشت.هم ماه خوبی بود و هم بد.خوب بود چون هر روز نسبت به روزقبل شیرین تر و خوردنی تر میشی و من و بابا از دیدنت و داشتنت لذت میبریم و خداروشاکریم و بد بود پون وقتی برای چکاپ ماهانه دکتر بردمت بهم گفت که 200 گرم وزنت کمه و باید بهت غذای کمکی بدم منم که اصلا دوست نداشتم تا پایان 6 ماهگی بجز شیر مادر چیزی بخوری حسابی داغون شدم،اما دکترت گفت اگه کمکی نخوری افت میکنی و مجبور شدم راضی بشم.قرار بر این شد که روزی 2 بار فرنی و شب به شب هم 60 سی سی شیر خشک بهت بدم و از همون شب یعنی 132 روزگی خوردن اولین خوراکی ،به غیر از شیرم رو تجربه کردی.اصلا هم دوست نداشتی شیر خشک بخوری و از 60 سی سی فقط 10 سی سی با سختی و گریه خوردی ...
1 آذر 1392

پسر خنده روی من

سلام عزیزترینم خیلی وقته که نتونستم برات بنویسم،آخه تو کوچولوی قشنگم اینقد سرگرمم کردی که اصلا متوجه نمیشم روزا چطوری شروع و چطوری تموم میشن.همه وقتم پر شده و دارم از حظورت توی زندگیم حسابی لذت میبرم قربونت برم.اینقد کارات بامزس که همش من و بابا واست ضعف میکنیم. ماه پیش یه نامزدی داشتیم که حسابی مشغولمون کرده بود و تو گل پسرم بازم با آقا بودنت من و بابا رو شرمنده کردی.خدا رو شکر اصلا اهل گریه کردن نیستی و همه دوست دارن .منو بابا ازت ممنونیم و بهت افتخار میکنیم که هیچ وقت اذیتمون نمیکنی عشقم. عاشق حمام و آب بازی هستی و اگه یه روزدرمیون نبرمت هی بهانه میگیری.از همون اول آقا و تمیز بودی و توی حمام اصلا گریه نمیکردی و به جاش همش میخندی و...
11 مهر 1392

پایان دو ماهگی،سفر و واکسن

سلام پسر گلم الهی قربونت برم مامانی که با حظورت زندگیمون رو گرم و شیرین کردی عزیزم.اینقد سرگرم شدم که حتی متوجه گذشت روزا نمیشم و تا چشم روی هم میزارم شب شده و روزا پشت سر هم میگذره و تو عزیزدلم هزارماشالله بزرگ و بزرگتر میشی نفسم. عزیزکم دومین ماه زندگیت رو هم بسلامتی گذروندی و 39 امین روزت بود  که با بابا و مامانی بردیمت پیش دکترت و ختنه کردی و مرد شدی عزیزم.وای که چه روز ترسناکی بود.وقتی آمپول سری رو بهت زدن و گریه کردی بابا حالش بد شد و طاقت نیاورد گریه هاتو ببینه و رگ دستش گرفت و از مطب رفت بیرون.با همون گریه دادنت بغل من که آرومت کنم و کمی صبر کنیم تا سر بشی و باز بری داخل واسه ختنه.الهی بمیرم برات آرتین جونم که اونطوری گریه...
15 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره عشق می باشد